دیکشنری آنلاین تحلیلگران ( معنی فارسی diagonal )

diagonal ●●●●○

ESL vocabulary CEFR |B1|

di‧ag‧o‧nal /daɪˈæɡənəl/ adjective

قطری

انبر، سیم چین، سیم بر، قطر (در چهارضلعی)، مورب، اریب، دو گوشه، قاطع دو زاویه، قطری، علوم مهندسی: قطر، عمران: قطر، معماری: اریب، شیمی: قطری، روانشناسی: قطری، ورزش: گام برداری به طریق ضربه پا و فشار باپای دیگر، اسکی تورینگ و اسکی صحرانوردی، علوم نظامی: متقاطع

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر

Synonyms & Related Words

diagonal
[adjective]
Synonyms: slanting, angled, cross, crossways, crosswise, oblique

[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲

English Dictionary

di‧ag‧o‧nal /daɪˈæɡənəl/ adjective
[Date: 1500-1600; Language: Latin; Origin: diagonalis, from Greek diagonios 'from angle to angle', from gonia 'angle']

1. a diagonal line is straight and joins two opposite corners of a flat shape, usually a square ⇒ horizontal, vertical

2. following a sloping angle:

diagonal parking spaces
—diagonal noun [countable]
—diagonally adverb:

The path goes diagonally across the field.

[TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲