دیکشنری آنلاین تحلیلگران ( معنی فارسی infertile )

infertile

in‧fer‧tile /ɪnˈfɜːtaɪl $ -ˈfɜːrtl/ adjective

بی حاصل، بی بار، غیر حاصلخیز

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر

Advanced Persian Dictionary

زیست شناسی: کم بارور، حیوانی که بازدهی تولید مثل آم کم است

[TahlilGaran] Persian Dictionary ▲

Synonyms & Related Words

infertile
[adjective]
Synonyms: barren, sterile, unfruitful, unproductive

Antonyms: fertile
Contrasted words: breeding, generating, propagating, reproducing
Related Words: depleted, drained, exhausted, impoverished

[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲

English Dictionary

in‧fer‧tile /ɪnˈfɜːtaɪl $ -ˈfɜːrtl/ adjective

1. unable to have babies:

infertile couples

2. infertile land or soil is not good enough to grow plants in

[TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲