imaged

imaged adjective. ['ɪmɪdʒd]

image :
تصویر
منعکس کردن، نقش کردن، تصویر کردن، نشان دادن، عکس، نقش، نگار، صورت، شبیه سازی، پیکر، مجسمه، تمثال، شکل، پنداره، شمایل، پندار، تصور، خیالی، منظر، مجسم کردن، خوب شرح دادن، مجسم ساختن، مهندسی: تصویر، سیما، کامپیوتر: تصویر، مهندسی: تصویر الکتریکی، عمران: مجسمه، معماری: تندیس، روانشناسی: تصویر ذهنی، نظامی: عکس هوایی
ارسال ایمیل

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.
imaged adjective. ['ɪmɪdʒd] L16.
[from IMAGE noun, verb: see -ED2, -ED1.]
1. Represented by an image (lit. & fig.). L16.

2. Decorated with an image or images. rare. L18.

[TahlilGaran] English Dictionary


TahlilGaran Online Dictionary ver 19.0
All rights reserved, Copyright © Alireza Motamed 2001-2025.