intercept ●●○○○
IELTS
in‧ter‧cept /ˌɪntəˈsept $ -ər-/ verb [transitive]
محل تقاطع، قطع پاسکاری حریف، استراق سمع کردن، عرض (درمحور مختصات)، بریدن، قطع کردن، جدا کردن، حائل شدن، جلو کسی را گرفتن، جلو گیری کردن، شیمی: برخوردگاه، روانشناسی: عرض، ورزش: برخوردگاه، توپ دزدی، علوم هوایی: رهگیری کردن، نظامی: نفوذ کردن در شبکه مخابرات
▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼
Advanced Persian Dictionaryمهندسی: برخوردگاه،
شیمی: محل تقاطع، برخوردگاه،
تربیت بدنی: قطع پاسکاری حریف، توپ دزدی،
ورزشی: رهگیری کردن،
هوایی : ،استراق سمع کردن، نفوذ کردن در شبکه مخابرات،
نظامی: عرض،
درمحور مختصات، : روانشناسی: بریدن، قطع کردن، جدا کردن، حایل شدن، جلو کسی را گرفتن، جلو گیری کردن
کامپیوتر: بینابین
[TahlilGaran] Persian Dictionary ▲
Synonyms & Related Wordsintercept[verb]Synonyms: seize, block, catch, cut off, head off, interrupt, obstruct, stop
Contrasted words: fumble, miss, loose, release
Related Words: grab,
seize,
take,
check,
curb [TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲
English Dictionaryin‧ter‧cept /ˌɪntəˈsept $ -ər-/
verb [transitive][
Date: 1400-1500;
Language: Latin;
Origin: past participle of intercipere, from capere 'to take']
to stop something or someone that is going from one place to another before they get there:
an attempt to intercept drugs being smuggled over the border His phone calls were intercepted.—interception /-ˈsepʃ
ən/
noun [uncountable and countable] [TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲