دیکشنری آنلاین تحلیلگران ( معنی فارسی kicking )

kicking

تلفظ آنلاین

kicking verbal noun. ['kɪkɪŋ]

با پا ضربه زدن، لگد زدن

ضربه با پا، گل زدن، ضربه پای شناگر، لگد، تندی (مشروب)، مهندسی: ضربه، ورزش: ضربه با پا، فرار ناگهانی در پایان مسابقه دو، نظامی: پس زدن، لگد تفنگ، لگد زدن تفنگ، پس زنی (تفنگ)

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر

به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.

See more results:

» kicking
» kicking it with
» kicking plate
» kicking strap
» kickoff

English Dictionary

kicking ^[1]
kicking ^[2]

I. kicking adjective

full of life and excitement
- ● The club was really kicking last night.

[TahlilGaran] English Dictionary ▲

II. kicking noun

an act of kicking somebody hard and repeatedly, especially when they are lying on the ground
- ● They gave him a good kicking.
Want to learn more?

Find out which words work together and produce more natural sounding English with the Collocations: app.

[TahlilGaran] English Dictionary ▲