pedestal
ped‧es‧tal /ˈpedəstəl, ˈpedɪstəl/ noun [countable]
پاسنگ، سکوی تیر (اصطلاح توپخانه)، پایه ستون، پایه مجسمه، شالوده، محور، روی پایه قرار دادن، بلند کردن، ترفیع دادن، مهندسی: سرپیچ، کامپیوتر: میز یا پشتیبان فیزیکی دیگری برای یک ترمینال، مهندسی: پایه، عمران: پایه ستون، معماری: پایه ستون یا مجسمه یا چراغ، نظامی: سکوی آتش
▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼
Advanced Persian Dictionaryمهندسی: میز یا پشتیبان فیزیکی دیگری برای یک ترمینال،
کامپیوتر: پایه، سرپیچ،
مهندسی: پاسنگ، شالوده، پایه ستون یا مجسمه یا چراغ،
معماری: سکوی تیر،
اصطلاح توپخانه :، سکوی آتش،
نظامی: پایه ستون،
عمران: پایه،
مهندسی: پایه ستون، پایه مجسمه، شالوده، محور، روی پایه قرار دادن، بلند کردن، ترفیع دادنمیز یا پشتیبان فیزیکی دیگری برای یک ترمینال،
کامپیوتر: پایه، سرپیچ،
مهندسی: پاسنگ، شالوده، پایه ستون یا مجسمه یا چراغ،
معماری: سکوی تیر،
اصطلاح توپخانه :، سکوی آتش،
نظامی: پایه ستون،
عمران: پایه،
مهندسی: پایه ستون، پایه مجسمه، شالوده، محور، روی پایه قرار دادن، بلند کردن، ترفیع دادن
[TahlilGaran] Persian Dictionary ▲
Synonyms & Related Wordspedestal[noun]Synonyms: support, base, foot, mounting, plinth, stand
[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲
English Dictionaryped‧es‧tal /ˈpedəst
əl, ˈpedɪst
əl/
noun [countable][
Date: 1500-1600;
Language: French;
Origin: piédestal, from Old Italian piedestallo, from pie di stallo 'foot of the stall']
1. the base on which a
pillar or
statue stands:
a Grecian bust on a pedestal2. a solid vertical post that supports something such as a table:
the pedestal of the dentist’s chairpedestal basin British English (=a bowl to wash your hands in, supported by a pedestal)3. put/place somebody on a pedestal to admire someone so much that you treat them or talk about them as though they are perfect:
Women are both put on a pedestal and treated like second-class citizens. [TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲
Idiomspedestalˈpedɪstl See:
on a pedestal [TahlilGaran] English Idioms Dictionary ▲