prototype
pro‧to‧type /ˈprəʊtətaɪp $ ˈproʊ-/ noun [countable]
نمونه ازمایشی، مدل نمونه اولیه، نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، پیش گونه، نمونه اولیه، کامپیوتر: نمونه اولیه، روانشناسی: نمونه نخستین، بازرگانی: اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود، ورزش: نوعی اتومبیل مسابقه، علوم هوایی: پیش گونه، علوم نظامی: طرح اولیه یک وسیله
▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼
Advanced Persian Dictionary مهندسی صنایع: نمونه اولیه، نمونه اصلی
الکترونیک: نمونه اولیه،
کامپیوتر: نوعی اتومبیل مسابقه،
ورزشی: نمونه ازمایشی، اولین کالاهایی که بعنوان نمونه ساخته میشود،
بازرگانی: پیش گونه،
هواپیمایی: مدل نمونه اولیه، طرح اولیه یک وسیله،
علوم نظامی: نمونه نخستین،
روانشناسی: نخستین بشر، اصل ماده، نخستین افریده، نمونه اصلی، شکل اولیه، مدل پیش الگو، پیش گونه، نمونه اولیه
[TahlilGaran] Persian Dictionary ▲
Synonyms & Related Words prototype[noun]Synonyms: original, example, first, model, pattern, standard, type
[TahlilGaran] English Synonym Dictionary ▲
English Dictionary pro‧to‧type /ˈprəʊtətaɪp $ ˈproʊ-/
noun [countable][
Date: 1600-1700;
Language: French;
Origin: Greek prototypon 'first form']
1. the first form that a new design of a car, machine etc has, or a model of it used to test the design before it is produced
prototype of/for a working prototype of the new car2. someone or something that is one of the first and most typical examples of a group or situation
[TahlilGaran] Dictionary of Contemporary English ▲
Collocations prototype noun ADJ. pre-production | working VERB + PROTOTYPE build, develop | test PROTOTYPE + NOUN stage The car is presently at the prototype stage. PREP. ~ for The team is developing a prototype for a digital compact camera.
~ of He is working on the prototype of a new type of ventilator. [TahlilGaran] Collocations Dictionary ▲