scrambled

تلفظ آنلاین

scrambled adjective. ['skramb(ǝ)ld]

scramble :
هم زدن، بادست و پا بالارفتن، تقلا کردن، به زحمت جلو رفتن، تلاش، تقلا، کوشش، (تخم مرغ) همزده درست کردن، دویدن مهاجم به پشت خط تجمع و به دور آن برای دوری از حمله کنندگان، درگیر شدن با هواپیمای دشمن، فرمان درگیری با هواپیمای رهگیر، ورزش: صعود با چهار دست و پا، علوم هوایی: قاطی کردن رهگیری کردن، نظامی: درهم آمیختن
ارسال ایمیل

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.
scrambled adjective. ['skramb(ǝ)ld] E17.
[from SCRAMBLE verb + -ED1.]
That has been scrambled.
scrambled egg(s) (a) a dish of eggs cooked by scrambling (SCRAMBLE verb 3a); (b) joc. the gold braid or insignia worn on an officer's dress uniform, esp. on the cap.

[TahlilGaran] English Dictionary


TahlilGaran Online Dictionary ver 19.0
All rights reserved, Copyright © Alireza Motamed 2001-2025.