switched

تلفظ آنلاین

switched adjective. [swɪtʃt]

switch :
تغییر وضعیت دادن
وصل کردن برق، روشن کردن برق، به خط دیگر انداختن قطار، تعویض جا، کلید، تغییر جهت دادن، ترکه، چوب زدن، سویچ برق، سویچ زدن، جریان را عوض کردن، تعویض، گزینه، راه گزین، راه گزیدن، مهندسی: سوزن دوراهی، کامپیوتر: راه گزیدن، مهندسی: کلید، ورزش: تعویض محل دو بازیگر پس از سرویس، نظامی: ناظم حرکت
ارسال ایمیل

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.
switched adjective. [swɪtʃt] M18.
[from SWITCH noun, verb: see -ED1, -ED2.]
1. Of a horse: having a switch tail. Only in M18.

2. Of cream: whipped. Of an egg: beaten. rare. E20.

3. Of an electrical device: turned on or off by a switch. M20.
switched-on (a) colloq. aware of what is considered fashionable and up to date; (b) slang excited; under the influence of drugs.

4. Having a switch; obtained by switching; subjected to switching. M20.

[TahlilGaran] English Dictionary


TahlilGaran Online Dictionary ver 19.0
All rights reserved, Copyright © Alireza Motamed 2001-2025.