دیکشنری آنلاین تحلیلگران ( معنی فارسی synchrony )

synchrony

تلفظ آنلاین

synchrony noun. ['sɪŋkrǝni]

همگاهی، هم زمانی، انطباق، تقارن، هم عصری، هم آهنگی

▼ ادامه توضیحات دیکشنری؛ پس از بنر تبلیغاتی ▼

نسخه ویندوز دیکشنری تحلیلگران (آفلاین)بیش از 350,000 لغت و اصطلاح زبان انگلیسی براساس واژه های رایج و کاربردی لغت نامه های معتبر

به صفحه تحلیلگران در Instagram بپیوندیددر صفحه اینستاگرام آموزشگاه مجازی تحلیلگران، هر روز یک نکته جدید خواهید آموخت.

See more results:

» synchrony
» synchroscope
» synchrotron
» synclinal
» syncline

English Dictionary

synchrony noun. ['sɪŋkrǝni] M19.
[from Greek sugkhronos: see SYNCHRONOUS, -Y³.]
1. = SYNCHRONISM 1, 2. M19.

2. Linguistics. Synchronic treatment or study. M20.

[TahlilGaran] English Dictionary ▲